متقاضیان 38 شغل : آنکارا و ورشو

[sarvenaz]

At the time of decision to immigarate, this was my thought:
I don't know if I can live in Canada or not or if it is a good country, BUT I know that I can not live here any more.

very well dear saeed
+1

 

[Peymanrs]

بچه هااااااااااااا یکی جواب سوال منو بده

لطفا

کسری جان جواب داد که؟!؟
مهم نیست که از خاک کانادا پرداخت بشه یا خارج از اون
​

 

[qorashi]

عمر خیلی کوتاهه و فرصت با هم بودن اندک! من نگران این هستم که بعداً به خاطر این موضوع پشیمون بشم
:'(
​

سیدجون این نگرانی، کم نگرانی ای نیست. داره دیوونه میکنه منو این قسمتش. من بابام هنوز نمی دونه می خوایم بریم. تو این فکر بودم که چه جوری بهش بگم که هنوز من چیزی نگفته به خاطر شخصیت استرسی ای که داره هفته قبل سکته قلبی هم کرد و فعلا من رو از گفتن پشیمون. موندم چیکار کنم. از طرفی باید کم کم آمادشون کرد و از طرفی دلم نمیاد بهش چیزی بگم. وقتی می بینم تو مرخصی ها که بهشون سر می زنم با چه عشقی با پسرم بازی می کنه با خودم میگم خدایا من چه جوری ایها رو از هم جدا کنم.
اییییییییییییی..........
...حاجی جون به سیبد بگو بچه هارو هماهنگ کنه واسه همون برنامه گریه​

 

[sarvenaz]

کسری جان جواب داد که؟!؟
مهم نیست که از خاک کانادا پرداخت بشه یا خارج از اون
​

oh ok +1 point for u & +1 for kasra

 

[Arman1340]

حاجی جون هر چی جلوتر میره این پروسه استرس بیشتر میشه. بعد از مدیکال استرس من چند برابر شده. تمام مطالبی که مهدی گفت واقعا صدق می کنه. این استرس برای منی که همیشه مخالف مهاجرت بودم خیلی زیاده. اما خوب با شرایطی که بعد از سال 88 دیدم و وقایعی که هر روز داره برام پیش میاد دیگه مطمئن شدم که تصمیم درسته و اینجا دیگه قابلیت اصلاح وجود نداره و جای موندن نیست. ولی پیامدهای این مهاجرت هم برام روشن نیست. مطمئنم وضعیت کاری من اینجا خیلی خیلی بهتر از اون ور خواهد بود حتی اگه اونجا برم سر کار خودم. یقیه مواردی هم که مهدی گفت کاملا در مورد من هم صادقه، فقط هرچی جلوتر میرم بیشتر میشه و الان دیگه همیشه دارم فکر می کنم که نکنه باید زندگی تو شرایط فعلی رو ترجیح بدم به رفتن و هزار تا اما و اگر دیگه...​

دوست عزیز منم وقتی بلیط گرفتم همین حالت را داشتم دلم گرقته بود که باید هرچی این جا دارم را بزارم و برم اینو به شما گفتم که بدونی تو این حس تنها نیستی من الان 50 سالمه و هر چی سن بالاتر میره احساس وابستگی به جایی که دنیا اومدی بیشتر میشه من حدود 8 سال پیش برای مهاجرت استرالیا اقدام کردم اون زمان هرکی از دوستانم که از تصمیم با خبر شد بهتزده شد و سعی میکرد منو منصرف کنه حالا خیلی هاشون نظرشون عوض شده و خیلیهاشون تا تصمیم گرفتند کارشون انجام شده و مدتها است که از ایران رفتند چیزی که مهمه تو این مدت اوضاع روز به روز بدتر شده و من توتصمیمم راسختتر مهاجرت کردن روز به روز سخت تر میشه بنا بر این شک نکن که تصمیم درستی گرفتی منم مثل اکثر دوستان از طول کشیدن این روند خسته شدم ولی اینم یکی از شرایط سخت زندگی است که باید تحملش کرد مهمترین دلنگرانی من مثل اکثر دوستان برای خانواده ام هست که به ناچار تو ایران میمونند ولی خیلی وقتها تو زندگی باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد و فقط امیدوارم اوضاع تو ایران از این بدتر نشه
​

 

[shamloo]

سیدجون این نگرانی، کم نگرانی ای نیست. داره دیوونه میکنه منو این قسمتش. من بابام هنوز نمی دونه می خوایم بریم. تو این فکر بودم که چه جوری بهش بگم که هنوز من چیزی نگفته به خاطر شخصیت استرسی ای که داره هفته قبل سکته قلبی هم کرد و فعلا من رو از گفتن پشیمون. موندم چیکار کنم. از طرفی باید کم کم آمادشون کرد و از طرفی دلم نمیاد بهش چیزی بگم. وقتی می بینم تو مرخصی ها که بهشون سر می زنم با چه عشقی با پسرم بازی می کنه با خودم میگم خدایا من چه جوری ایها رو از هم جدا کنم.
اییییییییییییی..........
...حاجی جون به سیبد بگو بچه هارو هماهنگ کنه واسه همون برنامه گریه​

!منم اینجا دلبستگیم خانواده ام هستش، وگرنه آب و خاک و از این حرفها برای من یکی که جسارتاً خیلی انتزاعی تر از این حرفها هستش که بخوام دلتنگش بشم
من موقعه رفتن، اگر اون روز اصلاً بیاد، یه تیکه بزرگی از قلبم رو می زارم اینجا پیش خانواده ام و میرم
:'(
:می دونم ما اونور هم که بریم با خودمون می گیم
وقتی از آشیانه خویش یاد می کنم***نفرین به خانواده صیاد میکنم

...نفرین به خانواده صیاد
​

 

[Peymanrs]

!منم اینجا دلبستگیم خانواده ام هستش، وگرنه آب و خاک و از این حرفها برای من یکی که جسارتاً خیلی انتزاعی تر از این حرفها هستش که بخوام دلتنگش بشم
من موقعه رفتن، اگر اون روز اصلاً بیاد، یه تیکه بزرگی از قلبم رو می زارم اینجا پیش خانواده ام و میرم
:'(
:می دونم ما اونور هم که بریم با خودمون می گیم
وقتی از آشیانه خویش یاد می کنم***نفرین به خانواده صیاد میکنم

...نفرین به خانواده صیاد
​

حسین جان بهت قول می دم دلت برای خیابون ولیعصر و اتوبان مدرس و شب عیدهای تهران و چهارشنبه سوری و حتی گشـــت ار.شاد هم تنگ می شه
دلت برای اینکه دور و ورت همه فارسی حرف بزنن، دلت برای تیکه ها ی بامزه فارسی دوستهات هم تنگ می شه

اینو قبول دارم که یک تیکه از قلبون رو جا می ذاریم ولی قسمت زندگی همینه، وقتی یک پسر یا دختری ازدواج می کنه یکجورایی خانوادش رو از دست می ده، هر چند می تونی بهشون سر بزنی ولی رفته رفته توی مشغله های زندگی ممکنه سهم کمتری از تو داشته باشند
وقتی ازدواج کردی این موضوع رو بیشتر درک می کنی

راستی به نظر من متاهل بری اونجا برات بهتره به هر حال وجود یک هم زبون می تونه تو که احساسی هم هستی رو یک کمی آروم کنه
​

 

[shamloo]

حسین جان بهت قول می دم دلت برای خیابون ولیعصر و اتوبان مدرس و شب عیدهای تهران و چهارشنبه سوری و حتی گشـــت ار.شاد هم تنگ می شه
دلت برای اینکه دور و ورت همه فارسی حرف بزنن، دلت برای تیکه ها ی بامزه فارسی دوستهات هم تنگ می شه

اینو قبول دارم که یک تیکه از قلبون رو جا می ذاریم ولی قسمت زندگی همینه، وقتی یک پسر یا دختری ازدواج می کنه یکجورایی خانوادش رو از دست می ده، هر چند می تونی بهشون سر بزنی ولی رفته رفته توی مشغله های زندگی ممکنه سهم کمتری از تو داشته باشند
وقتی ازدواج کردی این موضوع رو بیشتر درک می کنی

راستی به نظر من متاهل بری اونجا برات بهتره به هر حال وجود یک هم زبون می تونه تو که احساسی هم هستی رو یک کمی آروم کنه
​

نه نه نه...نه نه نه
نهههههههههههههه
!!از این نه ها به خانواده و فامیل هم زیاد گفتم
اونجا دختر دایی و پسر دایی دارم، تازه شماها هم هستین
تازه پسر از 8-27 که گذشت، دیگه زیر بار ازدواج نمیره
زن نمی خوام

به قول غزال که همیشه به حامد میگه منم به تو میگم
پیماااااااااااااااان
اینقدر اذیت نکن من رو
;D​

 

[Peymanrs]

نه نه نه...نه نه نه
نهههههههههههههه
!!از این نه ها به خانواده و فامیل هم زیاد گفتم
اونجا دختر دایی و پسر دایی دارم، تازه شماها هم هستین
تازه پسر از 8-27 که گذشت، دیگه زیر بار ازدواج نمیره
زن نمی خوام

به قول غزال که همیشه به حامد میگه منم به تو میگم
پیماااااااااااااااان
اینقدر اذیت نکن من رو
;D​

می خواستم یک چیزی بگم ولی نگفتم
خودت حدس بزن

راستی همچین می گی 27-28 انگار ما 9 سالگی داماد شدیم!!!!!!؟
بابا من هم سه سال ازدواج کردم که میشه 29 سالگی

راستی دختر داییت چند سالشه؟
فکر کنم عقدتون رو توی آسمونها بستند رفته پی کارش
​

 

[shamloo]

می خواستم یک چیزی بگم ولی نگفتم
خودت حدس بزن

راستی همچین می گی 27-28 انگار ما 9 سالگی داماد شدیم!!!!!!؟
بابا من هم سه سال ازدواج کردم که میشه 29 سالگی

راستی دختر داییت چند سالشه؟
فکر کنم عقدتون رو توی آسمونها بستند رفته پی کارش
​

دختر دایی من اونجا به دنیا اومده و بزرگ شده
!!ها با هم عمل مذمومی هستش cousin طبق عرف غربیها ازدواج
​

 

[Peymanrs]

دختر دایی من اونجا به دنیا اومده و بزرگ شده
!!ها با هم عمل مذمومی هستش cousin طبق عرف غربیها ازدواج
​

دیگه مطمئن شدم بستند رفته پی کارش
خیالم راحت شد
یادت نرم من حاجی هیئتم و حواسم خیلی هست
مهیار بیاد با این قضیه ات بیچارت می کنیم، خیلی باحال تر از این پراسسه

حسین جان بچه ها رو هماهنگ کن یک دست قشنگ برات بزنن
​

 

[sa mon]

به نظر من وطن جایی هست که دل آدم خوش باشه و آرامش داشته باشه .....میگم با این جوی که درست شد پایه هستین دست جمعی انصراف بدیم یه حالی از این جیسون کنی بگیریم ؟ ​

 

[qorashi]

...نفرین به خانواده صیاد
​

++++++++

 

[ki1361]

دوباره یاد چیزهای ناراحت کننده افتادم. دوباره اشکم در اومد. هر فاز این مهاجرت سختی خاص خودشو داره. ای خدااای من ... ​

 

[venus60]

بچه ها ميشه ديگه اين صحبت هاى نه چندان دلنشين رو بيخيال بشين
بابا اين پديده مهاجرت براى هممون سخته
هممون خانواده هامون رو مجبوريم بذاريم و بريم تازه شماها خيلى هاتون يا اشنا و فاميل و دوست درجه يك دارين يا اينكه متاهل هستين من كه
اين شرايط رو ندارم پس بايد چى بگ
بالاخره يه كاريش مي كنيم ديگه