+1(514) 937-9445 or Toll-free (Canada & US) +1 (888) 947-9445
برگرفته از یه وبلاگ جالب

اولین کار داوطلبانه تو این مملکت
تو این مملکت، کار داوطلبانه یا همون فی سبیل الله خودمون، خیلی مورد توجه هست و خیلی از کسانیکه میخوان آدم استخدام کنن روی این مطلب که طرف کار داوطلبانه کرده باشه حساسیت دارن و یه جورایی روی شخصیت طرف قضاوت میکنن با این کار داوطلبانه! چون فرهنگ این کار تو فرهنگ مملکت ما نیست زیاد وارد بحث درست بودن یا غلط بودنش نمیشم. از همون ماههای اول که اومدم اینجا تو فکرش بودم و چند جا درخواست اینترنتی دادم و یه جا هم حضوری رفتم. اون بار که حضوری رفتم چون کمی سوتی دادم به خودم گفتم تا وقتی از این مملکت خوشت نیامده لطفا دیگه حضوری در این مورد با کسی صحبت نکن! قضیه این بود که رفتم پیش یه کانادایی چشم بادامی که برعکس بقیه چشم بادامی های این مملکت انگلیسی اش خیلی خوب بود! رزومه دادم و تقاضای کار داوطلبانه کردم. طرف هم یه نگاه به رزومه کرد و گفت انگلیس بودی؟ گفتم بله! فرمود که اقامت انگلیس را هم داری؟ منم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و گفتم که اگه داشتم که عمرا نمی اومدم مملکتون! یارو یکه خورد و با تعجب گفت اینقدر بهت بد میگذره اینجا!! فکر کنم قیافه ام هم تابلو نشان میده که بهم خوش نمیگذره اینجا و نیازی به تائید گفتاری نبود! منم که از سوتی داده شده هول کرده بودم گفتم که نه! منظور اینه که چون چند سالی انگلیس بودم و بهش عادت کرده بودم و اینجا تازه وارد هستم و هنوز عادت نکردم، کمی سخت میگذره!! ولی سوتی بنده همان و صدا نکردن بنده برای کار مفتی همان!
هفته پیش فرصتی پیش اومد که تو یه کار داوطلبانه یه روزه شرکت کنم. منم زودی اعلام آمادگی کردم که برای برپایی یه جشنی که معلوم نبود اصالتا مال کدام کشور و فرهنگ بود توی یه پارک بزرگ بغل دریاچه، کمک کنم. کمک از نوع حمالی برای برگزاری لوازم و مقدمات جشن بود. روز تعطیل کله سحر راه افتادم که به موقع برسم به محل مذکور. از همه زودتر رسیدم و مجبور شدم یه مدتی خمیازه کشان منتظر بمونم که دست اندرکاران جشن تشریف بیارن. از همان اولش یه نموره احساس کردم که این مملکت هم از مدیریت خبری نیست! طرف مربوطه که مال مرکز مولتی کالچر ما بود اومد و خودم را بهش معرفی کردم و پرسیدم که باید چی کار کنیم امروز؟ فرمودن که خودشون هم هنوز نمیدونن و باید برن از مسئول بالاترشون که یه خانم کانادایی سن و سال دار بود، بپرسن! ظاهرا خانم کانادایی روحش هم از امکان حضور گروه ما خبر نداشت و اولش تعجب کرد و بعد با اکراه پذیرفت که ما هم باشیم و کمک کنیم! حالا خودش یه لشکر از این چشم بادامی ها را آورده بود که کمک کنن. سرپرست گروه ما که یه پسر جینگول کانادایی و خیلی لطیف بود، چند دفعه با لطافت با این خانم کانادایی صحبت کرد و ایشون هم گفت که برین اون وسط بغل کامیون لوازم وایسین تا اگه کار بود صداتون کنن!! یعنی فقط یاد کارگرهای شریف تو مملکت خودمون افتادم که میرفتن تو میدانهای اصلی منتظر میموندن یا یکی کارگر بخواد و بیاد ببرتشون! نشان به اون نشان که تا ظهر فقط چند تا تیکه چوب جابجا کردم و بقیه اش مثل علافها وایستاده بودم که ببینم کی کار میخواد!! کارد میزدی خونم در نمیامد! از هیچی به اندازه بی برنامگی و مدیریت مزخرف بدم نمیاد و جلوی چشمم داشتم همینو میدیدم. به دو تا ایرانی که اونجا بودن گفتم که ما رو بگو که فکر میکردیم فقط مملکت خودمون آخر مدیریت جهان هست، نگو این کانادایی ها هم دست کمی از ما ندارن. قرار بود که هر کسی که میخواد تا ساعت 3 بمونه بهش ناهار هم بدن. سر ظهر شد و رفتیم سراغ نهار که کاشف بعمل اومد که خانم کانادایی چون از وجود ما مطلع نبوده هیچ غذایی هم به ما نمیده و تنها لطفی که میکنه اینه که به ما اجازه میده از سبزیجاتشون بخوریم!! تو این مملکت سبزیجات (هویج، کلم بروکلی، کرفس، گوجه فرنگی،..) به همراه غذا زیاد خورده میشه که با دل و روده بنده سازگاری نداره! حالا اکیپ این خانم کانادایی که متشکل از 20-30 تا چشم بادامی بود از اول صبح تو کار تدارک ناهار بودن و خودشون هم سر ظهر نشستن و ناهار تهیه شده را خوردن!!! یعنی تو کف کار داوطلبانه اینا مونده بودم که یعنی چی؟؟؟
بعد از ناهار نخورده رفتیم تو پارک بچرخیم که یه کانادایی خل و چل ازمون کمک خواست که در تهیه برپایی منظومه شمسی روی زمین بوسیله تعداد زیادی الوار و پارچه کمکش کنیم!! یه ساعتی بهش کمک کردم و هر چی به نقشه هاش نگاه کردم نفهمیدم که میخواد چی کار کنه و اصلا که چی؟!! وقتی ازش پرسیدم که این جشن چی هست و مال کدام کشور یا فرهنگی هست کمی فکر کرد و گفت که نمیدونه و اصلا هم مهم نیست چون این فقط دلیلی هست که مردم تو این پارک جمع بشن و شادی کنن و به موسیقی گوش کنن و برقصن و خلاصه خوشحال باشن.
با اینکه تقریبا هیچ کار خاصی نکرده بودم ولی وقتی اومدم خانه عین جنازه بعد از خوردن ناهار عصرگاهی افتادم تو رختخواب و تقریبا تا صبح همش خوابیدم!! فهمیدم که علافی بیشتر از کار کردن آدم را خسته میکنه!لعنت به جدو آباد کسانیکه بدون برنامه و هماهنگی یه مشت آدم را میبرن یه جایی و میگن بچرخین تا یکی برای کار کردن ازتون کمک بخواد! این هم از اولین تجربه کار داوطلبانه تو این مملکت!

پی نوشت: ایشون دکترا از انگلیس دارن و در حال حاضر ونکوور ساکن هستن
 

پانی جان بزار پامون برسه یک استراحت بکنیم بعد میریم مرحله بعد
ممنون که روحیه میدید
:P
 
kmahyar said:

پانی جان بزار پامون برسه یک استراحت بکنیم بعد میریم مرحله بعد
ممنون که روحیه میدید
:P

وای به خدا قصد روحیه خراب کردن نداشتم
من یه سری فیدها و وبلاگها رو توی گودرم دارم و امروز دیدم اینو آپ کرده
دیدم بد نیست بذارم بخونین. راستشو بخواین وقتی امیر خان از سماق مکیدن
اونور آب داشتن میگفتن میخواستم بنویسم عجب جالب و رویایی میشه
سماق مکیدن کنار استنلی پارک و مناظر زیبای ونکوور ولی بی خیال شدم
خودم به خدا والا ترجیح میدم اونطرف سماق بمکم تا اینجا با این مجموعه شرایط که
خودتون بهتر میدونین. به هر حال من در انجام وظیفه ام که همانا گرفتن اخبار و اطلاعات
از این ور اونوره کوتاهی نمیکنم :P
 
Pani85 said:
وای به خدا قصد روحیه خراب کردن نداشتم
من یه سری فیدها و وبلاگها رو توی گودرم دارم و امروز دیدم اینو آپ کرده
دیدم بد نیست بذارم بخونین. راستشو بخواین وقتی امیر خان از سماق مکیدن
اونور آب داشتن میگفتن میخواستم بنویسم عجب جالب و رویایی میشه
سماق مکیدن کنار استنلی پارک و مناظر زیبای ونکوور ولی بی خیال شدم
خودم به خدا والا ترجیح میدم اونطرف سماق بمکم تا اینجا با این مجموعه شرایط که
خودتون بهتر میدونین. به هر حال من در انجام وظیفه ام که همانا گرفتن اخبار و اطلاعات
از این ور اونوره کوتاهی نمیکنم :P


من خودم به شخصه تا نرسم اونجا خیالم راحت نمیشه
سختی در کار و زندگی هم یکی از شرایطیست که همه ماها برای رسیدن به این هدف قبول کردیم، مقطعی هست زندگی همینه دیگه
اگر قرار باشه همون اول بهمون کار بدن و خونه یکی هم بادمون بزنه که بهشت میشه
:D

http://pretravel.vancouver.com/
 
kmahyar said:

من خودم به شخصه تا نرسم اونجا خیالم راحت نمیشه
سختی در کار و زندگی هم یکی از شرایطیست که همه ماها برای رسیدن به این هدف قبول کردیم، مقطعی هست زندگی همینه دیگه
اگر قرار باشه همون اول بهمون کار بدن و خونه یکی هم بادمون بزنه که بهشت میشه
:D

http://pretravel.vancouver.com/

wow fantastic, thanks a lot ... :)
 
Pani85 said:
برگرفته از یه وبلاگ جالب

اولین کار داوطلبانه تو این مملکت
تو این مملکت، کار داوطلبانه یا همون فی سبیل الله خودمون، خیلی مورد توجه هست و خیلی از کسانیکه میخوان آدم استخدام کنن روی این مطلب که طرف کار داوطلبانه کرده باشه حساسیت دارن و یه جورایی روی شخصیت طرف قضاوت میکنن با این کار داوطلبانه! چون فرهنگ این کار تو فرهنگ مملکت ما نیست زیاد وارد بحث درست بودن یا غلط بودنش نمیشم. از همون ماههای اول که اومدم اینجا تو فکرش بودم و چند جا درخواست اینترنتی دادم و یه جا هم حضوری رفتم. اون بار که حضوری رفتم چون کمی سوتی دادم به خودم گفتم تا وقتی از این مملکت خوشت نیامده لطفا دیگه حضوری در این مورد با کسی صحبت نکن! قضیه این بود که رفتم پیش یه کانادایی چشم بادامی که برعکس بقیه چشم بادامی های این مملکت انگلیسی اش خیلی خوب بود! رزومه دادم و تقاضای کار داوطلبانه کردم. طرف هم یه نگاه به رزومه کرد و گفت انگلیس بودی؟ گفتم بله! فرمود که اقامت انگلیس را هم داری؟ منم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و گفتم که اگه داشتم که عمرا نمی اومدم مملکتون! یارو یکه خورد و با تعجب گفت اینقدر بهت بد میگذره اینجا!! فکر کنم قیافه ام هم تابلو نشان میده که بهم خوش نمیگذره اینجا و نیازی به تائید گفتاری نبود! منم که از سوتی داده شده هول کرده بودم گفتم که نه! منظور اینه که چون چند سالی انگلیس بودم و بهش عادت کرده بودم و اینجا تازه وارد هستم و هنوز عادت نکردم، کمی سخت میگذره!! ولی سوتی بنده همان و صدا نکردن بنده برای کار مفتی همان!
هفته پیش فرصتی پیش اومد که تو یه کار داوطلبانه یه روزه شرکت کنم. منم زودی اعلام آمادگی کردم که برای برپایی یه جشنی که معلوم نبود اصالتا مال کدام کشور و فرهنگ بود توی یه پارک بزرگ بغل دریاچه، کمک کنم. کمک از نوع حمالی برای برگزاری لوازم و مقدمات جشن بود. روز تعطیل کله سحر راه افتادم که به موقع برسم به محل مذکور. از همه زودتر رسیدم و مجبور شدم یه مدتی خمیازه کشان منتظر بمونم که دست اندرکاران جشن تشریف بیارن. از همان اولش یه نموره احساس کردم که این مملکت هم از مدیریت خبری نیست! طرف مربوطه که مال مرکز مولتی کالچر ما بود اومد و خودم را بهش معرفی کردم و پرسیدم که باید چی کار کنیم امروز؟ فرمودن که خودشون هم هنوز نمیدونن و باید برن از مسئول بالاترشون که یه خانم کانادایی سن و سال دار بود، بپرسن! ظاهرا خانم کانادایی روحش هم از امکان حضور گروه ما خبر نداشت و اولش تعجب کرد و بعد با اکراه پذیرفت که ما هم باشیم و کمک کنیم! حالا خودش یه لشکر از این چشم بادامی ها را آورده بود که کمک کنن. سرپرست گروه ما که یه پسر جینگول کانادایی و خیلی لطیف بود، چند دفعه با لطافت با این خانم کانادایی صحبت کرد و ایشون هم گفت که برین اون وسط بغل کامیون لوازم وایسین تا اگه کار بود صداتون کنن!! یعنی فقط یاد کارگرهای شریف تو مملکت خودمون افتادم که میرفتن تو میدانهای اصلی منتظر میموندن یا یکی کارگر بخواد و بیاد ببرتشون! نشان به اون نشان که تا ظهر فقط چند تا تیکه چوب جابجا کردم و بقیه اش مثل علافها وایستاده بودم که ببینم کی کار میخواد!! کارد میزدی خونم در نمیامد! از هیچی به اندازه بی برنامگی و مدیریت مزخرف بدم نمیاد و جلوی چشمم داشتم همینو میدیدم. به دو تا ایرانی که اونجا بودن گفتم که ما رو بگو که فکر میکردیم فقط مملکت خودمون آخر مدیریت جهان هست، نگو این کانادایی ها هم دست کمی از ما ندارن. قرار بود که هر کسی که میخواد تا ساعت 3 بمونه بهش ناهار هم بدن. سر ظهر شد و رفتیم سراغ نهار که کاشف بعمل اومد که خانم کانادایی چون از وجود ما مطلع نبوده هیچ غذایی هم به ما نمیده و تنها لطفی که میکنه اینه که به ما اجازه میده از سبزیجاتشون بخوریم!! تو این مملکت سبزیجات (هویج، کلم بروکلی، کرفس، گوجه فرنگی،..) به همراه غذا زیاد خورده میشه که با دل و روده بنده سازگاری نداره! حالا اکیپ این خانم کانادایی که متشکل از 20-30 تا چشم بادامی بود از اول صبح تو کار تدارک ناهار بودن و خودشون هم سر ظهر نشستن و ناهار تهیه شده را خوردن!!! یعنی تو کف کار داوطلبانه اینا مونده بودم که یعنی چی؟؟؟
بعد از ناهار نخورده رفتیم تو پارک بچرخیم که یه کانادایی خل و چل ازمون کمک خواست که در تهیه برپایی منظومه شمسی روی زمین بوسیله تعداد زیادی الوار و پارچه کمکش کنیم!! یه ساعتی بهش کمک کردم و هر چی به نقشه هاش نگاه کردم نفهمیدم که میخواد چی کار کنه و اصلا که چی؟!! وقتی ازش پرسیدم که این جشن چی هست و مال کدام کشور یا فرهنگی هست کمی فکر کرد و گفت که نمیدونه و اصلا هم مهم نیست چون این فقط دلیلی هست که مردم تو این پارک جمع بشن و شادی کنن و به موسیقی گوش کنن و برقصن و خلاصه خوشحال باشن.
با اینکه تقریبا هیچ کار خاصی نکرده بودم ولی وقتی اومدم خانه عین جنازه بعد از خوردن ناهار عصرگاهی افتادم تو رختخواب و تقریبا تا صبح همش خوابیدم!! فهمیدم که علافی بیشتر از کار کردن آدم را خسته میکنه!لعنت به جدو آباد کسانیکه بدون برنامه و هماهنگی یه مشت آدم را میبرن یه جایی و میگن بچرخین تا یکی برای کار کردن ازتون کمک بخواد! این هم از اولین تجربه کار داوطلبانه تو این مملکت!

پی نوشت: ایشون دکترا از انگلیس دارن و در حال حاضر ونکوور ساکن هستن


وای خیلی باحال بود
ببخشید ها ولی اون آخراش که یارو نمیدونسته اصلا جشن مال کجا و به چه مناسبت هست از خنده مردم و یاد دیوونه خونه ها افتادم مثل جک بود
دستت درد نکنه پانی جون
 
helensalon said:


وای خیلی باحال بود
ببخشید ها ولی اون آخراش که یارو نمیدونسته اصلا جشن مال کجا و به چه مناسبت هست از خنده مردم و یاد دیوونه خونه ها افتادم مثل جک بود
دستت درد نکنه پانی جون

قربونت مونا جان. منم دیدم نکات ظریفی توی این داستان هستش گفتم بخونین و لذت ببرین
من از قسمت سبزیجاتش بیشتر خوشم اومد. یعنی اگه به من گفته بودن اینطوری >:( شده بودم
 

بچه ها یه مدیکال دیگه واسه سیمپلفایدها
http://www.applyabroad.org/forum/showthread.php?13063-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D9%87-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%88%D8%B1%D8%B4%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/page834

حالا دیگه مطمئن شدم ورشو داره رو سیمپلفایدها کار میکنه
 
اااا تی تی جون چرا همچین می کنی ؟ قلبم ریخت خبری نیست که همه جا سوت و کور و خوبه :D
titi_lotfi said:
بچه هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 
Pani85 said:
برگرفته از یه وبلاگ جالب

اولین کار داوطلبانه تو این مملکت
تو این مملکت، کار داوطلبانه یا همون فی سبیل الله خودمون، خیلی مورد توجه هست و خیلی از کسانیکه میخوان آدم استخدام کنن روی این مطلب که طرف کار داوطلبانه کرده باشه حساسیت دارن و یه جورایی روی شخصیت طرف قضاوت میکنن با این کار داوطلبانه! چون فرهنگ این کار تو فرهنگ مملکت ما نیست زیاد وارد بحث درست بودن یا غلط بودنش نمیشم. از همون ماههای اول که اومدم اینجا تو فکرش بودم و چند جا درخواست اینترنتی دادم و یه جا هم حضوری رفتم. اون بار که حضوری رفتم چون کمی سوتی دادم به خودم گفتم تا وقتی از این مملکت خوشت نیامده لطفا دیگه حضوری در این مورد با کسی صحبت نکن! قضیه این بود که رفتم پیش یه کانادایی چشم بادامی که برعکس بقیه چشم بادامی های این مملکت انگلیسی اش خیلی خوب بود! رزومه دادم و تقاضای کار داوطلبانه کردم. طرف هم یه نگاه به رزومه کرد و گفت انگلیس بودی؟ گفتم بله! فرمود که اقامت انگلیس را هم داری؟ منم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختم و گفتم که اگه داشتم که عمرا نمی اومدم مملکتون! یارو یکه خورد و با تعجب گفت اینقدر بهت بد میگذره اینجا!! فکر کنم قیافه ام هم تابلو نشان میده که بهم خوش نمیگذره اینجا و نیازی به تائید گفتاری نبود! منم که از سوتی داده شده هول کرده بودم گفتم که نه! منظور اینه که چون چند سالی انگلیس بودم و بهش عادت کرده بودم و اینجا تازه وارد هستم و هنوز عادت نکردم، کمی سخت میگذره!! ولی سوتی بنده همان و صدا نکردن بنده برای کار مفتی همان!
هفته پیش فرصتی پیش اومد که تو یه کار داوطلبانه یه روزه شرکت کنم. منم زودی اعلام آمادگی کردم که برای برپایی یه جشنی که معلوم نبود اصالتا مال کدام کشور و فرهنگ بود توی یه پارک بزرگ بغل دریاچه، کمک کنم. کمک از نوع حمالی برای برگزاری لوازم و مقدمات جشن بود. روز تعطیل کله سحر راه افتادم که به موقع برسم به محل مذکور. از همه زودتر رسیدم و مجبور شدم یه مدتی خمیازه کشان منتظر بمونم که دست اندرکاران جشن تشریف بیارن. از همان اولش یه نموره احساس کردم که این مملکت هم از مدیریت خبری نیست! طرف مربوطه که مال مرکز مولتی کالچر ما بود اومد و خودم را بهش معرفی کردم و پرسیدم که باید چی کار کنیم امروز؟ فرمودن که خودشون هم هنوز نمیدونن و باید برن از مسئول بالاترشون که یه خانم کانادایی سن و سال دار بود، بپرسن! ظاهرا خانم کانادایی روحش هم از امکان حضور گروه ما خبر نداشت و اولش تعجب کرد و بعد با اکراه پذیرفت که ما هم باشیم و کمک کنیم! حالا خودش یه لشکر از این چشم بادامی ها را آورده بود که کمک کنن. سرپرست گروه ما که یه پسر جینگول کانادایی و خیلی لطیف بود، چند دفعه با لطافت با این خانم کانادایی صحبت کرد و ایشون هم گفت که برین اون وسط بغل کامیون لوازم وایسین تا اگه کار بود صداتون کنن!! یعنی فقط یاد کارگرهای شریف تو مملکت خودمون افتادم که میرفتن تو میدانهای اصلی منتظر میموندن یا یکی کارگر بخواد و بیاد ببرتشون! نشان به اون نشان که تا ظهر فقط چند تا تیکه چوب جابجا کردم و بقیه اش مثل علافها وایستاده بودم که ببینم کی کار میخواد!! کارد میزدی خونم در نمیامد! از هیچی به اندازه بی برنامگی و مدیریت مزخرف بدم نمیاد و جلوی چشمم داشتم همینو میدیدم. به دو تا ایرانی که اونجا بودن گفتم که ما رو بگو که فکر میکردیم فقط مملکت خودمون آخر مدیریت جهان هست، نگو این کانادایی ها هم دست کمی از ما ندارن. قرار بود که هر کسی که میخواد تا ساعت 3 بمونه بهش ناهار هم بدن. سر ظهر شد و رفتیم سراغ نهار که کاشف بعمل اومد که خانم کانادایی چون از وجود ما مطلع نبوده هیچ غذایی هم به ما نمیده و تنها لطفی که میکنه اینه که به ما اجازه میده از سبزیجاتشون بخوریم!! تو این مملکت سبزیجات (هویج، کلم بروکلی، کرفس، گوجه فرنگی،..) به همراه غذا زیاد خورده میشه که با دل و روده بنده سازگاری نداره! حالا اکیپ این خانم کانادایی که متشکل از 20-30 تا چشم بادامی بود از اول صبح تو کار تدارک ناهار بودن و خودشون هم سر ظهر نشستن و ناهار تهیه شده را خوردن!!! یعنی تو کف کار داوطلبانه اینا مونده بودم که یعنی چی؟؟؟
بعد از ناهار نخورده رفتیم تو پارک بچرخیم که یه کانادایی خل و چل ازمون کمک خواست که در تهیه برپایی منظومه شمسی روی زمین بوسیله تعداد زیادی الوار و پارچه کمکش کنیم!! یه ساعتی بهش کمک کردم و هر چی به نقشه هاش نگاه کردم نفهمیدم که میخواد چی کار کنه و اصلا که چی؟!! وقتی ازش پرسیدم که این جشن چی هست و مال کدام کشور یا فرهنگی هست کمی فکر کرد و گفت که نمیدونه و اصلا هم مهم نیست چون این فقط دلیلی هست که مردم تو این پارک جمع بشن و شادی کنن و به موسیقی گوش کنن و برقصن و خلاصه خوشحال باشن.
با اینکه تقریبا هیچ کار خاصی نکرده بودم ولی وقتی اومدم خانه عین جنازه بعد از خوردن ناهار عصرگاهی افتادم تو رختخواب و تقریبا تا صبح همش خوابیدم!! فهمیدم که علافی بیشتر از کار کردن آدم را خسته میکنه!لعنت به جدو آباد کسانیکه بدون برنامه و هماهنگی یه مشت آدم را میبرن یه جایی و میگن بچرخین تا یکی برای کار کردن ازتون کمک بخواد! این هم از اولین تجربه کار داوطلبانه تو این مملکت!

پی نوشت: ایشون دکترا از انگلیس دارن و در حال حاضر ونکوور ساکن هستن

پانی جان من یکی دوبار با این دوست عزیز تلفنی صحبت کردم. ایشان کمی سخت میگیره ، البته حق هم داره. کانادا متاسفانه برای کسانی که مدرک تحصیلی خیلی بالایی دارند ، شاید جای خیلی خوبی نباشه. البته من افراد زیادی رو میشناسم که راه خودشون رو پیدا کردن ، اما کمی وقت میگیره
 
خوب یعنی تا کی ما تو کما می ریم آیا؟ اه اه شورشو در اوردن >:(
helensalon said:

بچه ها یه مدیکال دیگه واسه سیمپلفایدها
http://www.applyabroad.org/forum/showthread.php?13063-%D9%85%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D9%87-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%88%D8%B1%D8%B4%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/page834

حالا دیگه مطمئن شدم ورشو داره رو سیمپلفایدها کار میکنه
 
حالا که بیکاریم و دور همیم به لطف جیسون جون می شه یکم برامون بگی مثلا چه کارایی به ما می دن الیته خانوما چون از قرار معلوم آقایون که می رن برای ارتقا دانش وطبق معمول جور کش کیههههههه؟ حوب معلومه خانوم مهربون !!!!
paniz said:
پانی جان من یکی دوبار با این دوست عزیز تلفنی صحبت کردم. ایشان کمی سخت میگیره ، البته حق هم داره. کانادا متاسفانه برای کسانی که مدرک تحصیلی خیلی بالایی دارند ، شاید جای خیلی خوبی نباشه. البته من افراد زیادی رو میشناسم که راه خودشون رو پیدا کردن ، اما کمی وقت میگیره
 
roksareh said:
خوب یعنی تا کی ما تو کما می ریم آیا؟ اه اه شورشو در اوردن >:(
[/quote

نه اینکه اینور کامل تو کما بره ولی فراوونیش کم میشه
الان 29 تایی ها رو هم خوب دارن پاس ریکوئست میکن
رو 38 تایی ها هم کار میکنن ولی کمتر وگرنه مهیار پاس ریکوئست نمیشد
 
paniz said:
پانی جان من یکی دوبار با این دوست عزیز تلفنی صحبت کردم. ایشان کمی سخت میگیره ، البته حق هم داره. کانادا متاسفانه برای کسانی که مدرک تحصیلی خیلی بالایی دارند ، شاید جای خیلی خوبی نباشه. البته من افراد زیادی رو میشناسم که راه خودشون رو پیدا کردن ، اما کمی وقت میگیره

درسته امیر خان. من خیلی وقته نوشته های ایشونو میخونم و با روحیاتشون آشنام
 
helensalon said:

نه اینکه اینور کامل تو کما بره ولی فراوونیش کم میشه
الان 29 تایی ها رو هم خوب دارن پاس ریکوئست میکن
رو 38 تایی ها هم کار میکنن ولی کمتر وگرنه مهیار پاس ریکوئست نمیشد

من فکر نمیکنم پروسه صدور مدیکال رو برای ما و اونها پارالل پیش ببرن
پروسه پاس رکوئست جریانش فرق میکنه
با تمام وجود امیدوارم تصور و فکرم اشتباه باشه